جدول جو
جدول جو

معنی خرده نگری - جستجوی لغت در جدول جو

خرده نگری
(خُ دَ / دِ نِ گَ)
کوتاه نظری. چشم تنگی. تنگ چشمی. کم بینی. اندک بینی. (یادداشت بخط مؤلف) : و با او در این باب مناظره میکردند و آن مرد با ایشان مکاسبی و خرده نگری میکرد و ایشان زمان زمان متعرض می شدند و جوزهای او را برمی گرفتند. (تاریخ قم ص 72)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
عیب جویی، انتقاد
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری،
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده کاری
تصویر خرده کاری
انجام کارهای کوچک و جزئی، کنایه از به دقت انجام دادن کاری
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری،
باریک بینی، موشکافی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردک نگرش
تصویر خردک نگرش
خرد نگرش
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ نِ گَ رِ)
کم بینی. اند’بینی. تنگ چشمی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ خَ)
عمل خریدن مایحتاج غذائی خود و خانوادۀخود خردخرد و هر روز یک بار. عمل خردخرد خریدن خوراک و غیره به اندازۀ احتیاج یک بار یا یک روز نه برای مدتی طویل. مقابل عمده خری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ پَرْ وَ)
کنایه از عیب جوی و نکته گیرنده. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). عائب. (یادداشت بخط مؤلف). نکته گیر. خرده سنج. نکته سنج: از این نازک طبعی، خرده گیری، عیبجویی، بدخویی که از آب کوثر نفرت گرفتی. (سندبادنامه ص 206).
مرد گفتش بر در شاه و امیر
هم چه جای مفتی است ای خرده گیر؟
عطار.
من نیم خرده گیر و خرده شناس
که ندارم ز خرده هیچ قماش.
عطار.
ای جوان حاضر تو پیرانند
به ادب رو که خرده گیرانند.
اوحدی.
، سخن چین. (از آنندراج) ، معترض. (یادداشت بخط مؤلف) ، ناقد. نقاد. منتقد. حرف گیر. (یادداشت بخط مؤلف). به گزین. سخن سنج، مقابل کلان گیر در بازیاری. (یادداشت بخط مؤلف). ضد کلانگیر در بازداری یعنی در تربیت باز
لغت نامه دهخدا
نامش میرزا علی مردان. در اصفهان به اکتساب کمالات متداوله پرداخته و بنا در قدح و مدح نهاده و عمر را به اهاجی رکیکه بسر رسانیده پس توبه کرد. در سال 1098 هجری قمری در نخجوان درگذشت. این اشعار از اوست:
دلم خلد برینست و خیال یار رضوانش
خیابانش طریق عشق و سامان پیش از امکانش
جداول جوی خون و چشم گریان چشمۀ کوثر
مقاصد دوری از مقصود و رخت رنج دورانش
خدا خلاق خلقست و نبی الله مقصودش
نبی جان جهانست و ولی الله جانانش.
(از مجمعالفصحا ج 2 ص 111)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
نازک کاری. (آنندراج). ریزه کاری:
بزرگ امّید هم در خرده کاری
ز لب میکرد هر دم شهدباری.
ناصرخسرو.
هرکه شعر بلند من خواند
کآن یکی ازفلک سواریهاست
گو بزرگی کن و متاز از آنک
زیر هر حرف خرده کاریهاست.
سیدحسن غزنوی.
حقایق خرده کاری و چابکدستی بتقدیم رسانیده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 63).
رخسارۀ عروس بزرگی نیافت زیب
الا بخرده کاری مشاطۀ سخن.
سلمان ساوجی.
، به اصطلاح صناعان، ریزه کاری که استادان زرگر و خاتم بند از عاج و استخوان دیگر حیوانات در چیزهای مانند خانه آئینه و دستۀ کارد و صندوقچه و امثال آن کنند. (آنندراج). ریزه کاری در بنایی. (یادداشت بخط مؤلف) :
خرده کاری بکار بنایی
نقشبندی بصورت آرایی.
نظامی.
هرچه در طرز خرده کاری بود
نقش دیوار آن عماری بود.
نظامی.
خرده کاری بود و تفریقش خطر
همچو اوصال بدن با همدگر.
مولوی.
کرده در پهلوی من جا تیغ مینارنگ او
خرده کاری میکند از استخوان آئینه دار.
اشرف (ازآنندراج).
، کارهای جزئی از کار بزرگ بنایی. بقیۀ کارهای کوچک از کاری بزرگ، چون: بنائی خانه تمام شده بعضی خرده کاری های آن مانده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
اعتراض. (یادداشت بخط مؤلف) ، نقد. انتقاد. (یادداشت بخط مؤلف). عمل خرده گیر
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ نَجْ جا)
آنچه از چوب پس از رندیدن باقی ماند. رندش. پوشال. آشغال چوب
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ نِ گَ رِ)
خرده نگرش. رجوع به خرده نگرش شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ نِ گَ رِ)
کوتاه نظری. چشم تنگی. تنگ چشمی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ نِ گَ رِ)
خردنگرش. (از ناظم الاطباء). نظرتنگ. کم بین. (یادداشت بخط مؤلف) :
خردک نگرش نیست که خرده نگرش کس
در کار بزرگان همه ذل است و هوان است.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ نِ گَ رِ)
نظرتنگی. کم بینی. پستی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ /دِ نِ گَ رِ)
اندک بین. کوتاه نظر. نظرتنگ. تنگ چشم. چشم تنگ. ندیدبدید. خرده بین. لئیم. کوتاه بین. کوته بین. کم بین. (یادداشت بخط مؤلف) :
خردک نگرش نیست که خرده نگرش کس
درگاه بزرگان همه ذل است و هوان است.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از خردک نگرش
تصویر خردک نگرش
خرده بین کوته نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
عیبجو و نکته گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده کاری
تصویر خرده کاری
عمل خرده کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
عمل خرده گیر عیب جویی ایراد گیری نکته گیری انتقاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
عیب جو، ایرادگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
منتقد، ایرادگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
انتقاد، اعتراض
فرهنگ واژه فارسی سره
عیب جویی، عیب گیری، اعتراض، انتقاد، ایراد
متضاد: تحسین، تعریف، تمجید، مذمت، نقادی، نقد، نکته گیری، نکته سنجی، نکته بینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش باوری، زودباوری، ساده دلی، ساده لوحی، ساده اندیشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایرادگیر، عیب جو، منتقد، نکته گیر، نکته سنج، ایرادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد